سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و دلم

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اسیر

مهربانم

برایم سراب شده ای هرچه عطشم بیشتر می شود ترا دست نیافتنی تر می بینم

چرا؟

نمی دانم ؟

وقتی در کنار  هستی، نسیم می ورزد،مرغ عشق به پرواز در می آید خورشید طلوع می کند خسوفی نیست و دریا آرام اس و زمان می گذرد به سرعت باد

سفر می کنی

روحم به پرواز در می آید می ترسم ترا با خود ببرند ، هراس دارم این احساس زود گذر باشد

این من پیدا شده گم شود. این آینه شکسته شود

بدون هم صدا بدون همراه بدون هم دل بدون هم درد و هم آواز و هم پرواز

وباز یکنواختی ، تنهایی ،

دور از تو 

حرف میزنم نمی شنوند  می گویی نمی شنوند

هراس از آینده

همه وهمه آزاده را اسیر کرده اند

اسیر تو