در نهفتهترين باغها، دستم ميوه چيد.
و اينك، شاخه ي نزديك! از سر انگشتم پروا مكن.
بي تابي انگشتانم شور ربايش نيست، عطش آشنايي است.
درخشش ميوه! درخشانتر.
وسوسه ي چيدن در فراموشي دستم پوسيد.
دورترين آب
ريزش خود را به راهم فشاند.
پنهانترين سنگ
سايهاش را به پايم ريخت.
و من، شاخه ي نزديك!
از آب گذشتم، از سايه به در رفتم،
رفتم غرورم را بر ستيغ عقاب – آشيان شكستم
و اينك، در خميدگي فروتني، به پاي تو ماندهام.
خم شو، شاخه ي نزديك!
سلاممممممممممممم
تحولات جديد مبارکککککککککککککک